عشق چیزی نیست جز بارانی از غم ، پشت یک لبخند
تا که هر کس ، آفتابی حس کند، حال و هوایت را
اعتمادی نیست هرگز خاک را ، یکروز میبینی
باد هم گم میکند بر ماسه و شن ، رد پایت را
آسمان پیوسته ، دریا جاری، سهم انسان؟آه...!
در نهایت عاشقی کردن،رهاکن بینهایت را
آمدن، عاشق شدن ، رفتن، به یک افسانه پیوستن !
چیست جز این سرنوشتی ، ابتدا و انتهایت را ؟
***************
بیتو اما عشق بیمعناست ، میدانی ؟
دستهایم تا ابد تنهاست ، میدانی ؟
آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو
زیستن یک لحظه هم بیجاست ، میدانی ؟
***************
تورا با هرچه آبی بود سنجیدم ، ولی دیدم
که هستی از نگاه عشق حتی آسمانی تر
***************
غریبوار تر از هرچه برگ در پاییز
منم که خاک نشین توام-منم ! - ای دوست
***************
ما حادثه ای بی ثمر و فاجعه باریم
ابریم که باید همه عمر بباریم
آیینه ، ولی یکسره خاکستری و محو
یک واقعه گمشده در پشت غباریم
اشعار بالا بر گزیده از مجموعه شعریست با نام عشق ناتمام از سهیل محمودی . این کتاب به سال 1380 انتشار یافته که ادامه ای بر کتاب فصلی از عاشقانه هاست .پیشنهاد میکنم دوستانی که علاقه مند به خواندن اشعاری با این مضامین و سبک هستند حتما کتاب را تهیه کنند . خصوصا اگر با تمام یک شعر ارتباط حسی برقرار نکنید حتما با یک بیت تکان دهنده یا لطیف مواجه خواهید شد و لبخند رضایت به لبانتان خواهد نشست .